گفتم غم تـو دارم ، گفتا غمت سرآیـد
گفتم که ماه من شو ، گفتا اگر بـرآیـد
گفتم ز مهرورزان رسم وفـا بـیـامـوز
گفتا
.
.
.
گفتم غم تـو دارم ، گفتا غمت سرآیـد
گفتم که ماه من شو ، گفتا اگر بـرآیـد
گفتم ز مهرورزان رسم وفـا بـیـامـوز
گفتا
.
.
.
در ره منزل لیلی که خطرهاست درآن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
مدامم مست میدارد ، نسـیم جعد گیسویت
خرابم میکند هردم ، فریب چـشم جادویت
اگـر خـواهی که جاویـدان جهان یکسر بـیارائی
صبا را گـو که بـردارد زمـانی بـرقـع از رویت
و گـر رسم فـنا خواهی که از عـالـم بر انـدازی
بر افشان تا فـرو ریزد هـزاران جان ز هر مویت
مـن و بـاد صبا مسکین دو سرگـردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب
.
.
.