توجه توجه
.
.
آدرس جدید
.
.
چشمانت را اگر داشتم
تمامم را
میان نگاه هایت بر میزدم
اینگونه عمیق میخواهمت !
تمام شهر را دست به سر کن
باران را به شوخی بگیر
مخفی گاهمان را به یادِ هیچ غریبه ای نیاور
هفت پادشاه را که روانه ی خواب ِ مردم ِ شهر کردم
می آیم
تو را از تاریکه های تنت به دندان می گیرم
تا مرا به لب بیاوری
غرق شدن در برمودای مو های تو ...
پایین آمدن از ارتفاعات آتش گرفته ات
وخجالتی که نه از چشم های خدا می کشیم
نه از ترک های دیواری
که چهار چشمی ما را به روی هم مرور می کند . . .
شانزه لیزه ، موهای توست
که دستانم هر لحظه با پای پیاده در آن قدم می زند
.
موزه ی لوور چشمانت
پر از تابلوی نقاشی لیلی و مجنون
پر از بوسه های نوستالژیک
.
در کلیسای نتردام لبانت
تطهیر شدم
تجربه ی تولدی دیگر
.
آب و هوای مدیترانه ای آغوشت
جای دنجی برای شعر شدن
.
پاریس کوچولوی من
دنیا جای عجیبی است
وقتی یک شهر روی کاناپه جا می شود
و من همهی جهان را
در پيراهن گرم تو خلاصه میکنم . . .
روسری که
شرش از سر موهایت کم شود
رویا سرایت می کند
به مردمک های رنگ پریده ای
که هیز زیبایی ات می شوند
تا
آرزو به دل بادی شوم
که شانه به سر موهای تو می شود.
اگر دلت را باد زد
بیا حوالی دست های من
مزرعه موهایت
مترسک می خواهد بانو
مرهم زخم های کهنه ام کنج لبان توست !
بوسه نمی خواهم ، چیزی بگو . . .
هر بار که میخندی
تعادل این شهر به هم میخورد
اما تو بخند . . .
سالها دویده ام
با قلبی معلق و پایی در هوا
طاقت رویا هایم تمام شده
دلم رسیدن می خواهد . . .
کوهو ميذارم رو دوشم
رخت هر جنگو می پوشم
موجو از دريا می گيرم
شيره ی سنگو می دوشم
ميارم ماهو تو خونه
می گيرم با دو نشونه
همه ی خاک زمينو
می شمارم دونه به دونه
اگه چشمات بگن آره
هيچ کدوم کاری نداره . . .
بگو . . .
بگو تمام تو مال من است
دلم میخواهد حسادت کنم به خودم
من از تمام آسمان یک باران را میخواهم
از تمام زمین یک خیابان را
و از تمام تو
یک دست که قفل شود در دست من . . .
آنقدرها هم
روی وقار من حساب نکن
قطب زمین هم که باشم
تورا که میبینم
یخ هایم آب می شود
این شعر دو نفره است
تو آمده ای کنار دفتر شعر
و من دیگر اسمی از قطار و ایستگاه و چمدان نخواهم برد
تو آمده ای
من از گل های رقصان دامنت خواهم گفت
از بوسه های که از وقت دیدنت شروع شده
و ادامه خواهد داشت
از رقص تانگوی زیبایت جلوی چشمان خمار یک عاشق
تو آمده ای
با همان لباس آبی زیبای دوست داشتنی
و چقدر خوشحالم
تو لایق تمام قطرات اشک دلتنگی ام بوده ای و هستی
تو آمده ای
مهربان تر از همیشه
جوان تر از دیروزها
این شعر دو نفره است
و آن هنگام که شب می شود
ادامه اش را در گوش خودت خواهم سرود
بدون سانسور . . .
آهای همیشگی ترینم ! تمام فعل های ماضـی ام را ببر . . .
چه در گذر باشی چه نباشی برای من استمراری خواهی بود
من هر لحظه تو را صرف می کنم !
پلک هایت را بلند کن تا
خورشید به جان چشم هایم بیافتد
پلک بزن
دنیا را به حرف بیاور
که با اولین نگاهت
دست هایت در تقدیر من رو کنند
بگو . . . از کلمات چه پنهان
زبان دنیای تو را فهمیدن لذت خودش را دارد
بگو . . . این آغوش کیست
که با خوشبختی های من جناس تام دارد ؟
اسم مـرا هـم در گینس ثبت کنیـد ،
مـن می تـوانـم در آغوش او ،
آسان جان بـدهـم . . .
فرقی نمی کند " حکــــــــــــــــــــــــم " چه باشد
تو همیشه " لازمـــــــــــــــــــــــــی " . . .
عشق ینی ;
یکی بود و یکی نابود
گفتم كه عطش ميكشدم در تب صحرا
گفتي كه مجوي آب و عطش باش سراپا
گفتم كه نشانم بده گر چشمهاي آنجاست
گفتي چو شدي تشنهترين قلب تو درياست
گفتم كه در اين راه كو نقطه آغاز
گفتي كه تويي تو خود پاسخ اين راز
چون همسفر عشق شدي مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فكر خطر باش
من غرق شدم . . . در تو !
غریبه بود . . .
آشنا شد . . .
عادت شد . . .
عشق شد . . .
هستی شد . . .
روزگار شد . . .
خسته شد . . .
بی وفا شد . . .
دور شد . . .
بی گانه شد . . .
فراموش نشد .
يادته يه روزي بهم گفتي هر وقت خواستي گريه کني
برو زیر بارون که نکنه نامردي اشکاتو ببينه و بهت بخنده . . .
گفتم اگه بارون نيومد چي؟؟
گفتي اگه چشماي قشنگ تو بباره آسمون گريه ش ميگيره . . .
گفتم يه خواهش دارم ؛
وقتي آسمون چشام خواست بباره تنهام نذار . . .
گفتي به چشم . . .
حالا امروز من دارم گريه ميکنم اما آسمون نمي باره . . .
و تو هم اون دور دورا وایسادی
و داري بهم مي خندي . . .
زیاده خواه نیستم ;
جاده ی شمال
یک کلبه ی جنگلی
یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی
کمی هیزم
کمی آتش
مهِ جنگلی
کمی تاریکیِ محض
کمی مهتاب
بوی باران
بوی یار
و بوی یار
و بوی یار . . .
موهای تو امشب
همان رشتهایست که
سر. . .
. . . دراز دارد
بهانه ام باش
براي چشم گشودن
به يك واژه ي رويايي
براي فردا
مدتها ست
در ديروز
جا مانــــــده ام . . .
عکســـــت را نگــــاه میکنــــم
آخ کــــه ایــــن عکـــس پیـــر نمیشـــود
امــــــا
پیـــــــرم میکنــــد
پیر . . .
جـــایــی بـایـــد باشــــد
غـیـر از ایـــن کــنــج تـــنـهــایـــی !
تــا آدمــ گـاهـی آنـجـا جـــان بــدهــــد !
مــثــلا آغـــوش تــــو !
جــان مــیــدهد برای جـــــ ــــان دادن
فاصله گرفتن از ادم هایی که دوستشان داریم بی تاثیر است
زمان به مانشان خواهد داد که جانشینی برای آنها وجود ندارد
ﺷﯿـــــــﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩﻡ، ﺗﻮ ﺗﻠـــــــﺨﻢ ﻛﺮﺩﻯ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻧﺒـــــــﺎﺵ ﺧﺴﺮﻭ ﺑﻮﺩﻥ ﻛﻪ ﻛـــــــﺎﺭﻯ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻣـــــﺮﺩﻯ ﻓﺮﻫـــــــﺎﺩ ﺑﺎﺵ . . .
سیمین بری گل پیکری آری
از ماه و گل زیباتری آری
همچون پری افسون گری آری
دیوانه ی رویت منم چه خواهی دگر از من
سرگشته ی کویت منم نداری خبر از من
هر شب که مه در آسمان
.
.
.
ساده نگذشتم از این عشق ، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو ، مبادا بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم
.
.
.
چه ساده می شود دیوانه شد
میان وهم موهای پریشان
و عطر پیراهنت . . . !
بوی نارنج میدهی
عشق من!
بهار میآیی
یا پاییز میرسی؟
بگذار . . .
لبهایت را می گویم
روی چشمانم بگذار
تا دیگر برای همیشه خواب بوسه ببینم . . .
در کوچه باد می وزد
تن مرده برگ های پاییزی همچو من
چه بی پروا
.
.
.
باران که می بارد
باید اغوشی باشد
پنجره ای نیمه باز
موسیقی باران
بوی خاک
سرمای هوا
گره کور دستها وپاها
صدای تپش قلبها
"باران که می بارد"
"باید کسی باشد" . . .
گاهی لازم نیست چیزی را دید ، کافی ست چشم ها را بست تا نادیدنی ها به نظر آیند
گاهی لازم نیست
.
.
.
زن جنس عجیـــــبی ست . . .
چشم هایش را که می بنـــــدی ؛ دید دلــــش بیشتر میشود !
دلش را که میشکنی بـــــاران لطافت از چشم هایش سرازیــــــر . . .
انگـــــار درست شده تا روی عشــــق را کــــــم کند . . .
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
.
.
.
وقتی میخندی . . .
تازه میشه به این روزگار گفت زندگی . . .
از شوق تماشای شب چشم تو سرشار
آیینه به دست آمدهام بر سر بازار
هر غنچه به چشم من دلتنگ، جز این نیست
یادآوری خاطرهی بوسهی دیدار
روزی که شکست آینه با گریه چه میگفت
دیوار به آیینه و آیینه به دیوار
کُشتم دل خود را که نبینم دگری را
یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار
چون رود که مجبور به پیمودن خویش است
آزاد و گرفتارم – آزاد و گرفتار
ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد
برخیز فدای سرت، انگار نه انگار
تا لحظهی بوسیدن او فاصلهای نیست
ای مرگ، به قدر نفسی دست نگه دار
روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من
.
.
.
من
انبوهي از اين بعد از ظهرهای جمعه را
بياد دارم كه در غروب آنها
در خيابان
از تنهايی گريستيم
ما نه آواره بوديم ، نه غريب
اما
اين بعد از ظهر های جمعه پايان و تمامی نداشت
مي گفتند از كودكي به ما
كه زمان باز نمی گردد
اما نمی دانم چرا
اين بعد از ظهرهای جمعه باز می گشتند!
دریا شدم
ساحلم باش
تا آرام
در تو
تمام شوم
ببـــار بـاران . . .
مــــن ســــفرکـــر ده ای دارمــــ کـــه یـــادم رفــــته آ ب پشت پــایش بـریـــزم .
مات شدم از رفتنت . . .
هیچ میز شطرنجی هم در میان نبود . . .
این وسط فقط یک دل بود . . .
که دیگر نیست . . .
گوش تلفن کر
"دوستت دارم " را
امشب
در گوش خودت
خواهم گفت !
گفتم غم تـو دارم ، گفتا غمت سرآیـد
گفتم که ماه من شو ، گفتا اگر بـرآیـد
گفتم ز مهرورزان رسم وفـا بـیـامـوز
گفتا
.
.
.
تعداد صفحات : 3