باید از رود گذشت
باید از رود، اگر چند گل آلود گذشت . . .
بال افشانی آن جفت کبوتر را در افق می بینی !
که چنان بالابال دشت ها را با ابر آشتی دادند ؟
راستی آیا، می توان رفت و نماند؟
راستی آیا می توان شعری در مدح شقایق ها خواند ؟
دورها آوایی است که مرا میخواند
باید امشب بروم!
باید امشب چمدانی را
که به اندازهی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بیواژه که همواره مرا میخواند
یک نفر باز صدا زد ; سهراب . . .
دردل من چیزیست
مثل یک بیشه ی نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم
که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت
بروم تا سرکوه
دورها آوایی ست که مرا میخواند . . .
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
نظرسنجی
1 . شما به عشق تو نگاه اول اعتقاد دارید . . . ؟
2 . آیا میدونید . . . ؟!
پیوندهای روزانه
آمار سایت