تو زلف خویش افشان کن، پریشان کردنش با من
و گر خواهی پریشانش کن، افشان کردنش با من
از این بی درد مردم کار غمخواری نمی آید
غمت را سوی من بفرست مهمان کردنش با من
اگر از شرم نتوانی
.
.
.
تو زلف خویش افشان کن، پریشان کردنش با من
و گر خواهی پریشانش کن، افشان کردنش با من
از این بی درد مردم کار غمخواری نمی آید
غمت را سوی من بفرست مهمان کردنش با من
اگر از شرم نتوانی
.
.
.