loading...
مخــــاطبــــ خــــاصــــ
شــــاهـین بازدید : 127 چهارشنبه 08 خرداد 1392 نظرات (0)

کوهو ميذارم رو دوشم

رخت هر جنگو می پوشم

 موجو از دريا می گيرم

شيره ی سنگو می دوشم

 ميارم ماهو تو خونه

 می گيرم با دو نشونه

 همه ی خاک زمينو

می شمارم دونه به دونه

 اگه چشمات بگن آره

 هيچ کدوم کاری نداره . . .

شــــاهـین بازدید : 115 چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 نظرات (3)

گفتم كه عطش مي‌كشدم در تب صحرا

گفتي كه مجوي آب و عطش باش سراپا


گفتم كه نشانم بده گر چشمه‌اي آنجاست

گفتي چو شدي تشنه‌ترين قلب تو درياست


گفتم كه در اين راه كو نقطه آغاز

گفتي كه تويي تو خود پاسخ اين راز

چون همسفر عشق شدي مرد سفر باش

هم منتظر حادثه هم فكر خطر باش

شــــاهـین بازدید : 48 سه شنبه 20 فروردین 1392 نظرات (1)

از شوق تماشای شب چشم تو سرشار

آیینه به دست آمده‌ام بر سر بازار

هر غنچه به چشم من دل‌تنگ، جز این نیست

یادآوری خاطره‌ی بوسه‌ی دیدار

روزی که شکست آینه با گریه چه می‌گفت

دیوار به آیینه و آیینه به دیوار

کُشتم دل خود را که نبینم دگری را

یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار

چون رود که مجبور به پیمودن خویش است

آزاد و گرفتارم – آزاد و گرفتار

ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد

برخیز فدای سرت، انگار نه انگار

تا لحظه‌ی بوسیدن او فاصله‌ای نیست

ای مرگ، به قدر نفسی دست نگه دار

شــــاهـین بازدید : 49 دوشنبه 19 فروردین 1392 نظرات (0)

 من

انبوهي از اين بعد از ظهرهای جمعه را

بياد دارم كه در غروب آنها

در خيابان

از تنهايی گريستيم

ما نه آواره بوديم ، نه غريب

اما
اين بعد از ظهر های جمعه پايان و تمامی نداشت

مي گفتند از كودكي به ما

كه زمان باز نمی گردد

 اما نمی دانم چرا

اين بعد از ظهرهای جمعه باز می گشتند!

شــــاهـین بازدید : 47 یکشنبه 29 بهمن 1391 نظرات (0)

 مدامم مست میدارد ، نسـیم جعد گیسویت

خرابم میکند هردم ، فریب چـشم جادویت

اگـر خـواهی که جاویـدان جهان یکسر بـیارائی

صبا را گـو که بـردارد زمـانی بـرقـع از رویت

و گـر رسم فـنا خواهی که از عـالـم بر انـدازی

بر افشان تا فـرو ریزد هـزاران جان ز هر مویت

مـن و بـاد صبا مسکین دو سرگـردان بی حاصل

من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت

شــــاهـین بازدید : 47 شنبه 28 بهمن 1391 نظرات (0)

 تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم

تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم

برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم

برای خاطر

.

.

.

شــــاهـین بازدید : 59 شنبه 28 بهمن 1391 نظرات (0)



آنکه چشمان تو را اینهمه زیبا می کرد

 

کاش از روز ازل فکر دل ما میکرد،

 

یا نمی داد به تو اینهمه زیبایی را ،

 

یا مرا در غم عشق تو شکیبا میکرد،

 

در میان این همه گل گشتمو عاشق نشدم،

 

تو چه بودی که تو را دیدم دیوانه شدم،

 

شــــاهـین بازدید : 47 یکشنبه 15 بهمن 1391 نظرات (0)

يک نفر در همين نزديکی ها

چيزي به وسعت يک زندگی برايت جا گذاشته است . . .

خيالت راحت باشد آرام چشمهايت را ببند

يکنفر برای همه نگرانی هايت بيدار است

يکنفر که از همه زيبايی هاي دنيا تنها تو را باور دارد . . .

شــــاهـین بازدید : 52 یکشنبه 15 بهمن 1391 نظرات (0)

در جان عاشق من شوق جدا شدن نيست           

خو كرده ي قفس را ميل رها شدن نيست

من با تمام جانم پر بسته و اسيرم                    

بايد كه با تو باشم در پاي تو بميرم

عهــدي كه با تو بستم هرگز شكستني نيست   

اين عشق تا دم مرگ هرگز گسستني نيست

شــــاهـین بازدید : 52 یکشنبه 15 بهمن 1391 نظرات (0)

خوشا چشمي كه رخسارش تو باشي

خوشا موجي كه طوفانش تو باشي


خوشا راهي كه پايانش تو باشي

خوشا قلبي كه مقلوبش تو باشي

تو

شــــاهـین بازدید : 42 یکشنبه 15 بهمن 1391 نظرات (0)

زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع

در ذهن به جز تو آفریدن ممنون


غیر از تو ورود دیگران در قلبم

عمرا ، ابدا ، هیچ ، اکیدا ، ممنوع

شــــاهـین بازدید : 50 یکشنبه 15 بهمن 1391 نظرات (0)

می توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد

 

موجرا آیا توان فرمود ایست

باد را فرمود باید ایستاد

 

آن که دستور زبان عشق را

بی گزاره در نهاد ما نهاد

 

خوب می دانست تیغ تیز را

در کف مستی نمی بایست داد

شــــاهـین بازدید : 66 یکشنبه 15 بهمن 1391 نظرات (0)

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی

شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی


دل خویش را بگفتم، چو تو دوست می گرفتم

نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی


تو، جفای خود بکردی و، نه، من نمی توانم

که جفا کنم، ولیکن، نه تو لایق جفایی


سخنی که با تو دارم، به نسیم صبح گفتم

دگری نمی شناسم، تو ببر که آشنایی

شــــاهـین بازدید : 138 یکشنبه 15 بهمن 1391 نظرات (0)

ساقیا بده جامی ، زان شراب روحانی /  تا دمی برآسایم ، ز این حجاب ظلمانی

 

طره ی پریشانش دیدم و به دل گفتم  /  این همه پریشانی بر سر پریشانی !

 

بی وفا نگار من ، می کند به کار من  /  خنده های زیر لب عشوه های پنهانی

 

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم  /  در قمار عشق ، ای دل ! کی بود پشیمانی

 

خانه ی دل ما را ، از کرم عمارت کن   /   پیش از آن که این خانه ، رو نهد به ویرانی

 

ما سیه گلیمان را جز بلا نمی شاید  /  بر دل بهایی نه ، هر بلا که بتوانی

 

شــــاهـین بازدید : 114 یکشنبه 15 بهمن 1391 نظرات (0)

تو زلف خویش افشان کن، پریشان کردنش با من

  و گر خواهی پریشانش کن، افشان کردنش با من

 
از این بی درد مردم کار غمخواری نمی آید

 غمت را سوی من بفرست مهمان کردنش با من

 
 اگر از شرم نتوانی

.

.

.

شــــاهـین بازدید : 47 یکشنبه 15 بهمن 1391 نظرات (0)

باید از رود گذشت
باید از رود، اگر چند گل آلود گذشت . . .
بال افشانی آن جفت کبوتر را در افق می بینی !
که چنان بالابال دشت ها را با ابر آشتی دادند ؟
راستی آیا، می توان رفت و نماند؟
راستی آیا می توان شعری در مدح شقایق ها خواند ؟

شــــاهـین بازدید : 46 یکشنبه 15 بهمن 1391 نظرات (0)

دورها آوایی است که مرا میخواند

باید امشب بروم!

باید امشب چمدانی را

که به اندازه‎ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

و به سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست

رو به آن وسعت بی‎واژه که همواره مرا می‎خواند

یک نفر باز صدا زد ; سهراب . . .

شــــاهـین بازدید : 41 یکشنبه 15 بهمن 1391 نظرات (0)

باز ﺑﺎﺭﺍﻥ، ﺑﺎ ﺗﺮﺍﻧﻪ، ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ

ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻛﻮ؟

ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﻛﻮ؟

ﺁﻥ ﺩﻝ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺍﺕ ﻛﻮ؟

ﺭﻭﺯﻫﺎی ﻛﻮﺩﻛی ﻛﻮ؟ ﻓﺼﻞ ﺧﻮﺏ ﺳﺎﺩﮔی

ﻛﻮ؟


ﻳﺎﺩﺕ ﺁﻳﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮔﺮﺩﺵ ﻳﻚ ﺭﻭﺯ ﺩﻳﺮﻳﻦ؟

ﭘﺲ ﭼﻪ ﺷﺪ ﺩﻳﮕﺮ ﻛﺠﺎ ﺭﻓﺖ؟ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ

ﺧﻮﺏ ﻭشیرین

               
ﺩﺭ ﺩﻝ ﺁﻥ ﻛﻮی ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺗﻮ ﺁﺭﺯﻭ

ﻫﺴﺖ؟

ﻛﻮﺩﻙ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺩﻳﺮﻭﺯ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻏﻤﻬﺎی ﺍﻣﺮﻭﺯ

ﻳﺎﺩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺮ ﺑﺎﺩ

ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ،ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ

ﺑی ﺗﺮﺍﻧﻪ،ﺑی ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺷﺎﻳﺪﻡ،ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺧﺎﻧﻪ

شــــاهـین بازدید : 44 شنبه 14 بهمن 1391 نظرات (0)


ای دل ساده بکش درد که حقت این است

از زمانه بشو دل سرد که حقت این است

هرچه گفتم مشو عاشق نشنیدی حال

همچو پاییز بشو زرد که حقت این است

شــــاهـین بازدید : 50 سه شنبه 03 بهمن 1391 نظرات (0)

 

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند 

معنی کور شدن را گره ها می فهمند


سخت بالا بروی ساده بیایی پایین

قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند


یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن 

چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

شــــاهـین بازدید : 50 چهارشنبه 20 دی 1391 نظرات (1)

ایـن شــعرهـــا بـــرونــد بــه جــهنم

مــن فقــط دیــوانـه ی آن لحــظه ام

که قــــلبش  زیــــر ســـرم دسـت و پـــا بزند . . .

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    1 . شما به عشق تو نگاه اول اعتقاد دارید . . . ؟
    2 . آیا میدونید . . . ؟!
    آمار سایت
  • کل مطالب : 146
  • کل نظرات : 51
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 102
  • باردید دیروز : 10
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 142
  • بازدید ماه : 206
  • بازدید سال : 779
  • بازدید کلی : 34,870