سیمین بری گل پیکری آری
از ماه و گل زیباتری آری
همچون پری افسون گری آری
دیوانه ی رویت منم چه خواهی دگر از من
سرگشته ی کویت منم نداری خبر از من
هر شب که مه در آسمان
.
.
.
سیمین بری گل پیکری آری
از ماه و گل زیباتری آری
همچون پری افسون گری آری
دیوانه ی رویت منم چه خواهی دگر از من
سرگشته ی کویت منم نداری خبر از من
هر شب که مه در آسمان
.
.
.
ساده نگذشتم از این عشق ، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو ، مبادا بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم
.
.
.
چه ساده می شود دیوانه شد
میان وهم موهای پریشان
و عطر پیراهنت . . . !
بوی نارنج میدهی
عشق من!
بهار میآیی
یا پاییز میرسی؟
بگذار . . .
لبهایت را می گویم
روی چشمانم بگذار
تا دیگر برای همیشه خواب بوسه ببینم . . .
در کوچه باد می وزد
تن مرده برگ های پاییزی همچو من
چه بی پروا
.
.
.
باران که می بارد
باید اغوشی باشد
پنجره ای نیمه باز
موسیقی باران
بوی خاک
سرمای هوا
گره کور دستها وپاها
صدای تپش قلبها
"باران که می بارد"
"باید کسی باشد" . . .
گاهی لازم نیست چیزی را دید ، کافی ست چشم ها را بست تا نادیدنی ها به نظر آیند
گاهی لازم نیست
.
.
.
زن جنس عجیـــــبی ست . . .
چشم هایش را که می بنـــــدی ؛ دید دلــــش بیشتر میشود !
دلش را که میشکنی بـــــاران لطافت از چشم هایش سرازیــــــر . . .
انگـــــار درست شده تا روی عشــــق را کــــــم کند . . .
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
.
.
.
وقتی میخندی . . .
تازه میشه به این روزگار گفت زندگی . . .
از شوق تماشای شب چشم تو سرشار
آیینه به دست آمدهام بر سر بازار
هر غنچه به چشم من دلتنگ، جز این نیست
یادآوری خاطرهی بوسهی دیدار
روزی که شکست آینه با گریه چه میگفت
دیوار به آیینه و آیینه به دیوار
کُشتم دل خود را که نبینم دگری را
یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار
چون رود که مجبور به پیمودن خویش است
آزاد و گرفتارم – آزاد و گرفتار
ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد
برخیز فدای سرت، انگار نه انگار
تا لحظهی بوسیدن او فاصلهای نیست
ای مرگ، به قدر نفسی دست نگه دار
روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من
.
.
.
من
انبوهي از اين بعد از ظهرهای جمعه را
بياد دارم كه در غروب آنها
در خيابان
از تنهايی گريستيم
ما نه آواره بوديم ، نه غريب
اما
اين بعد از ظهر های جمعه پايان و تمامی نداشت
مي گفتند از كودكي به ما
كه زمان باز نمی گردد
اما نمی دانم چرا
اين بعد از ظهرهای جمعه باز می گشتند!
دریا شدم
ساحلم باش
تا آرام
در تو
تمام شوم
ببـــار بـاران . . .
مــــن ســــفرکـــر ده ای دارمــــ کـــه یـــادم رفــــته آ ب پشت پــایش بـریـــزم .
مات شدم از رفتنت . . .
هیچ میز شطرنجی هم در میان نبود . . .
این وسط فقط یک دل بود . . .
که دیگر نیست . . .
گوش تلفن کر
"دوستت دارم " را
امشب
در گوش خودت
خواهم گفت !
گفتم غم تـو دارم ، گفتا غمت سرآیـد
گفتم که ماه من شو ، گفتا اگر بـرآیـد
گفتم ز مهرورزان رسم وفـا بـیـامـوز
گفتا
.
.
.
در ره منزل لیلی که خطرهاست درآن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
مدامم مست میدارد ، نسـیم جعد گیسویت
خرابم میکند هردم ، فریب چـشم جادویت
اگـر خـواهی که جاویـدان جهان یکسر بـیارائی
صبا را گـو که بـردارد زمـانی بـرقـع از رویت
و گـر رسم فـنا خواهی که از عـالـم بر انـدازی
بر افشان تا فـرو ریزد هـزاران جان ز هر مویت
مـن و بـاد صبا مسکین دو سرگـردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب
.
.
.
اینــجا بــدون تــو
حـتی بــرای آه کشـــیدن هـــم هــــوا کــــم اســــت . . .
هرچقدر هم بگویی
مردها فلان ...! زن ها فلان ...! تنهایی خوب است
دنیا زشت است و ازین حرفـــــــــــــــــها !!!
آخرش روزی قلبت برای کسی تندتر میزند
تو را به جای همه زنانی که نشناختهام دوست میدارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمیزیستهام دوست میدارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر
.
.
.
کیستی که من
این گونه
به اعتماد
نام خود را
.
.
.
نگاه كن من چه بی پروا، چه بی پروا
به مرز قصه های كهنه می تازم
نگاه كن با چه سرسختی تو اين سرما
برای عشق
.
.
.
آنکه چشمان تو را اینهمه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما میکرد،
یا نمی داد به تو اینهمه زیبایی را ،
یا مرا در غم عشق تو شکیبا میکرد،
در میان این همه گل گشتمو عاشق نشدم،
تو چه بودی که تو را دیدم دیوانه شدم،
تعداد صفحات : 5